loading...
عاشقانه
محمدرضا عمادی بازدید : 3 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

آمدی رفت زدل صبر و قرارم بنشین

بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین

دل و دین بردی و اکنون بی جانم آمده ای

بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

 

در شکست جام دل هیچ احتیاجش سنگ نیست

این شقایق را نگاهی سرد خواهد شکست

 

آن روز که مشتاق به یاری برسد

آرزومند نگاری به نگاری برسد

 

ای عشق مدد کن به سامان برسیم

چون مزرعه تشنه به باران برسیم

یا من برسم به یار یا یار به من

یا هردو بمیریم و به پایان برسیم

 

گیرم که باخته ام

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند

یا از صفحه بازی بیرون کند

شوخی که نیست

من شـــــــــــــــاه بودم در این بازی

 

برقص !

گویا هرگزکسی تو را نمی بیند

عاشق شو!

گویا هرگز کسی دلت را نشکسته است

و زندگی کن گویا بهشت همین اینجاست

 

ایـن شــعرهـــا

بـــرونــد بــه جــهنّم

مــن فقــط دیــوانـه ی آن لحــظه ام

که قــــلب تو زیــــر ســـرم است

 

درگیر یک نگاه

در انتظار سکوتی بی صدا

محو یک تأثیر پرانزوا

کمرنگ می شوم و این باشد تنها یک ادعا

که زنده ام حتی بی تو در امتداد راهی پرانتها

 

بازهم گذشت شب بی تابی مجنون

بازهم نشست لیلی در بر هامون

اینبارهم نشنیده می ماند فقان زن

در خلوت بیزاری از یک عشق بی قانون

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
اس ام اس جدید داری بفرست 09331420582
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 19
  • بازدید کلی : 665
  • کدهای اختصاصی